●
نرم نرمک میرسد... اینک بهار...یک: باز هم بهار... باز هم بوی سبزه... باز هم سبز تازه و پررنگ... باز سبزی و زندگی و طراوت... باز یه نسیم خنک و شیطون که بدوه و قلقلک بده... که هوس کنی مثل اون روزا بخوابی وسط چمنا و از خنکی شون مور مورت بشه و مستِ مست بخندی و "خدایی" رو ببینی "که در این نزدیکیست"...
دو: باز صحرا... باز سفر... به طبیعت... با طبیعت... چمنزار سبز... گندمزار بی انتها... باز تاج زرد و قبای آبی یونجه و شبدر، بر قامت بلند و سبز گندم... باز هو هوی مستانهء باد... باز رقص گندم های شاد... باز موسیقی طبیعت... باز شور و سرور و برکت...
سه: بر خاک نشسته ای... رنگ های دنیار را می شماری... "زرد و نیلی و بنفش... سبز و آبی و کبود"... آهنگ رنگ ها را می شنوی... بوی رنگ ها را استشمام می کنی... آب زلال در جوی می دود... "چشم ها را باید بست"... شرشر آب در گوش و بوی خاکِ خیس و سبزه و علف در مشام و نوازش نسیم بر گونه و تن... "کودکانِ احساس... جای بازی اینجاست..."
چهار: بهار حسابی جاگیر شده اینجا... ما داریم شدید لذت می بریم... جای همه خالی...