دنياي زيبا



Tuesday, July 20, 2004

تشکر
بلاخره برای مطلب قبل کامنتی گذاشته شد. تهرانتویی عزیز آدرسی داد که کارگشا شد و عکس آن مطلب کذایی را دیگر میتوان در اندازه ای که بشود دیدش، دید...
ممنون و متشکرم تهرانتویی جان.. امیدوارم بتوانم تلافی کنم..

به سفر خواهیم رفت برای چند روزی.. دانشگاه برای مدت یک ماه در تابستان تعطیل خواهد بود که از فردا شروع می شود.. می آیم و سر می زنم حتماً.. وقتی آمدم از فیلم "گاهی به آسمان نگاه کن" خواهم نوشت و از پلیس های راهنمایی و رانندگی که به رشوه گیری افتاده اند و بهانه ای می تراشند تا پولی برای دولت یا خودشان تلکه کنند و همینطور از سفر خواهم نوشت... از سفر به ایران زیبا...
برای همه تان آرزوی روزهایی خوش و سرشار از کامیابی میکنم ..
تا روزهای آینده..
به امید دیدار..
سعید..



........................................................................................

Wednesday, July 14, 2004

عکس
روز 21 تیر، علاوه بر خیلی مناسبت های دیگر،سالروز میلاد فرخنده دو
عزیز هم هست... فرهاد و خانومی بنده. قضای اتفاق بر این افتاد که هوس کنیم و لاگی بنویسیم و تبریکی بگوییم و هوس، ما را تا به آنجا کشانید که عکسی هم برایش بگذاریم و از همان جا بود که مشکلات شروع شد.
مشکل اول خودِعکس بود. به عنوان یک آدم وسواسی دوست داشتم عکسی باشد که واجد خیلی شرایط باشد.پس رفتیم سراغ سایت کوربیس و بصورت حرفه ای کی ورد دادیم و غلت زدیم در هزاران عکس تولد...از کیک و جعبه های کادو تا شمع و جمع و هزار عکس جور و واجور دیگر..
گشتیم و گردیدیم تا رسیدیم به عکسی که در لاگ تولدش(2 لاگ پیش) می بینید.. یک آقای عینکی(عین خودم)، موقر (مثل بنده..!!)، نسبتاً خوش تیپ( بزنم به تخته..) و همچنین لاغر، قد بلند، با یک ته ریش یکی دو روزه... و انگار هم کمی کچل !! ( کلاً همزاد نگارنده البته 10-15 سال دیگه..!! ).
این آقای معلوم الحال در آن عکس کذایی دارد بک عدد کیک با روکش شکلات را با کلی شمع تعارف می کند ( البته خودتون چشم دارین و می بینین، اما منظور دارم که میگم) که عین کیکی بود که برای خانومی گرفتیم. خلاصه دیدیم و کیف کردیم و خودمان را انداختیم در دردسر بزرگ. چرا؟ حالا می گویم..

عکس را گرفتیم.. نه در این اندازه ای که می بینید، در اندازه ای که بشود دید(سایزش گمان کنم 400*300 پیکسل بود). دو سه فضای آماده و غیر آماده در وب گرفته ام که بعضی ها را یک کارهایی درشان کرده ام و بعضی خاک می خورد... از netfirms وGeo cities یاهو و یک آلبوم عکس از webshots و البته همگی هم رایگان. عکس کذایی را در هر کدام از این فضا ها آپ لود کردم و از آنجا در وبلاگ فراخوانی کردم، نیاورد که نیاورد.. به وبلاگ تهرانتویی سر زدم تا ببینم عکس پرچم کانادا و آن عکس فیلم اسپایدرمن 2 را از کجا فرخوانی می کند که دیدم از سایت های رسمی و درست و حسابی است و تقریباً دستگیرم شد که مشکل کار از کجاست.. دوباره به سراغ کوربیس رفتم و عکس اصلی را از آنجا آدرس دادم که متاسفانه می آورد اما یک کوربیس خوشگل بصورت محو در زمینه روی عکس می انداخت و حال می گرفت (عکس های سایت فقط برای مشترکین بصورت اصلی Load می شود )و این شد که مجبور شدم از shortcut عکس که در همان سایت بود استفاده کنم که آن هم به همین سایزی است که مشاهده می کنید.. البته تگی نوشتم تا سایزش کمی بزرگتر شود اما بخاطر پایین بودن رزولوشن و خراب شدن کیفیت عکس، از خیرش گذشتم.
این بود انشای ما..!!
نتیجه گیری اخلاقی:
اول یک پولی بدهید و یک فضایی در وب بخرید، بعد به فکر هوس کردن بیفتید..!!

با تشکر
س..





........................................................................................

Tuesday, July 13, 2004

فرق فضاي رایگان در وب و فضایی که برایش پول پرداخت شده در این است که با اولی هیچ غلطی نمی توانید بکنید اما با دومی سلطنت هم می شود کرد..!!
حتی اگر این فضاهای رایگان متعلق به گوگل و وب شاتس باشد.. مخصوصاٌ گوگل که ادعایش هم می شود..!! ( در مورد عرضه رایگانِ همه چیز.. حتی 1 گیگا بایت برای پست الکترونیک)

یکی نیست بگه " هر چی پول بدی آش می خوری داداش..!! "

با کمی دلخوری..
س..



........................................................................................

Monday, July 12, 2004

خانومی، عزیزترینم



تولدت مبارک











........................................................................................

Saturday, July 10, 2004

"کات..."
برای شهرام مهربان...

دوربین به دست می گردم در میانشان... در میان همه ء آنهایی که در جنب و جوشند و مشغول تدارک...مثل پشتِ صحنه فیلم ها.. و این پشتِ صحنهء جشن ما ست ... کسی میخ بر دیوار می کوبد، دیگری پرده می آورد، آن یکی صندلی می چیند، در حیاط ویلا دارند میز می چینند برای میهمان ها ...

دوربین به دست می گردم در میانشان و تشکر می کنم از تک تکشان که به زحمت افتاده اند برای این جشن...واین آخری... شهرام است... بزرگترین برادر همسرم...
باطن خیلی از آدم ها را میشود در چهره شان دید... آنهایی که ظاهر و باطنشان یکی ست ... و شهرام از آن دسته آدم هاست که ظاهر و باطنش دوست داشتنی و مهربان است...
دوربین به دست دنبالش به راه افتاده ام.. بر می گردد و یکی از آن لبخند های همیشگی را تحویلم میدهد...
"خسته نباشی شهرام جان"
"سلامت باشی"
"با زحمتای ما؟"
"ای بابا، چه زحمتی؟ وظیفمونه"
"نه، اختیار داری، لطفه... ایشالا واسه عروسی خودت تلافی کنیم.."
"ایشالا..."
و لبخند زد.. و مستقیم به لنز نگاه کرد... و پشت کرد به دوربین و رفت تا کارش عقب نیفتد...

کات...


ظهر، عکس های کودکیت را میدیدم... از همان بچگی معصوم بوده ای... از همان موقع ها یک چیزی بوده ای برای خودت... از همان کودکی لبخند شیرینی داشته ای... وای از این عکس ها...

کات...

وارد خانه می شویم.. خسته از پیاده روی در بازارهای شلوغ.. اهالی خانه همه جمع می شوند در پستو... همه جمعند به دور شهرام...
در هال خانه نشسته ام... او از اتاق میزند بیرون...

از هرچه خوش تیپ است خوش تیپ تر شده ای لامصب...چقدر در کت و شلوار و جلیقه زیبا شده ای لامصب...چه گرهِ خوش ترکیبی به کراواتت داده این نیم وجبی و چه می لافد با گره دادنش..."گره شو کوچولو زدم.. همونطوری که تو گفتی.." . من را میگوید... و چه برازنده شده کراواتِ
آبی با این لباست لامصب...

کات...

"قرار نبود ما بدونیم، ولی خب بلاخره دونستیم..!! "
-لبخند-
"امیدوارم هر کجا که هستی شاد و موفق و سربلند باشی... برات آرزوی موفقیت می کنم.."
"ممنون.. شما لطف داری.."

و روبوسی کردیم... طوری که انگار تا مدتها نخواهیم کرد... و در آغوش گرفتمش.. و همه سعی کردیم که حلقه های اشک را از هم پنهان کنیم...

-مگر می شود اشک را پنهان کرد لامصب؟

برداشت آخر...

ما آمدیم اهواز و شهرام پرواز کرد به سوئد... و پردهء آفتابگیر شیشهء عقبِ ماشین مانع شد تا اشک هایمان را ببیندوقتی داشتیم از آنها دور می شدیم... و چه خوب شد... که او دلتنگ ترین است، الآن...

شهرام و لبخند زیبایش تا ساعاتی دیگر در سوئد خواهند بود.
"آرزوی من رسیدنش به آن چیزی ست که آرزو می نامدش..."

شهرام جان:
موفق و موءید باشی...
به امید دیدار...

س و ش+



........................................................................................

Monday, July 05, 2004

تب ...!!
تب فوتبال هم خوابید.. جام این دوره را یونان به خانه برد و داغ آنرا به صورت تاریخی، به دلِ پرتغالی هایی گذاشت که خواب ها دیده بودند و برنامه ها چیده بودند و پولها خرج کرده بودند.
شکست دیشب را پرتغالی ها تا دنیا دنیاست فراموش نخواهند کرد و اگر میلیونها بار یونان را با گلهای فراوان له کنند هم گمان نمی کنم که دل داغ دیده شان خنک شود.
دیشب می شد تفاوت غم و شادی را دید. دیشب می شد غم و شادی را مقایسه کرد. "اوزه بیو" اسطوره فوتبال پرتغال هرچه به خودش فشار می آورد که لبخند بزند نمی توانست. آن لبخند زورکی فقط بخاطر آن هزاران دوربینی بود که غم او را ثبت و ضبط می کرد و گرنه او هم می رفت و با "کریستین رونالدو" جوان و " روی کاستا"ی پا به سن گذاشته اشک غم می ریخت و " اوزه بیو"ی بزرگ هم البته خلوتی دارد. مثل تمام آدم ها.. و در خلوتش البته اشک خواهد ریخت برای اینهمه هیاهو و اینهمه تبلیغات و اینهمه برنامه ریزی و اینهمه ستاره که رفتند و یادگاریِ بزرگ را برای بی نام و نشان های یونان گذاشتند...
دیشب او و تمام پرتغال غمگین ترین ها بودند، همان هایی که 2-3 شب پیش شاد ترین ها بودند و سرود ها می خواندند و خط و نشان ها می کشیدند برای آن بازی و آن جام و آن جشنهایی که دیشب نصف آنرا هم برای یونانی ها اجرا نکردند...
دیشب می شد غم "اوزه بیو " را در از دست دادن جام ،با شادی "اوزه بیو" بعد از پیروزی بر انگلستان در پنالتی و بوسه اش بر زمین مقایسه کرد و دو "نهایت" را دید...
" شکسپیر " جمله معروفی دارد که:
"Love and Hate...these are the extremes"
و این نهایت شادی و غم بود...

بگذریم...

یونان برد.زیبا هم برد. یعنی زیبا بازی کرد و برد. خونسردی و کار تیمی منظم.. یونان دیشب تاحدودی آلمانِ سالهای 90 را به یاد می آورد و این به مدد مربی کارکشته آلمانیشان بود.یونانی ها و مربی شان همگی قصد اثبات داشتند .اثبات اینکه "ما را دست کم نگیرید. ما اگر بخواهیم میتوانیم..!! "
تیم یونان به همه بزرگان، به فرانسه و اسپانیا و چک و خصوصاً پرتغال و به کل دنیا اعلام نمود که خواستیم و شد. و "اتو ریها گل" این پیرمرد 65 ساله آلمانی نیز به آلمانی هایی که گفته بودند او در خارج از کشور موفقیت نخواهد داشت و خصوصاً شخص " فرانتس بکن باوئر" (که او هم از مغرور های دنیای ماست..) ثابت کرد که بقول ما ایرانی ها : "کار نشد ندارد..!! "
دیشب پرتغال 10 کرنر زد و همه را به باد فنا داد و یونان با یک کرنر به یک گل و یک جام و یک افتخار و یک تاریخ رسید...
و این درس مربی آلمانیست برای شاگردانش و برای دنیا که "فرصت سازی بجای فرصت سوزی"
بار ها شده که عجله کرده ام و کار بجای زودتر انجام شدن ، دیر تر هم شده..!! بارها عجله کردن دیده ام که کارشان عقب افتاده(در مقام کارمندی که اربابِ رجوعی دارد..)بارها شنیده ام که "عجله کار شیطان است"...!!
دیشب هرچه یونانی ها خونسرد و آرام و با هماهنگی و راحت بازی می کردند، پرتغالی ها عجول و کم( و شاید "بی") دقت بودند...و این یعنی مرگِ یک تیم..

خلاصه...
دیشب یار من هم تکروی کرد و ما تنها تنها مسابقه را تماشا کردیم و از داغِ دلمان وقتی یونان به گل رسید چنان هواری کشیدیم که تا 4-5 خانه در شرق و غرب و شمال و جنوب منزل به لرزه افتاد. چه برسد به ساکنین محترم منزل..!!
تماشای فوتبال در یک اتاقِ در بسته،به صرف پفک و برنجک و مقدار عظیمی آب خنک!!، وقتی آدم یاری دارد اما یارش تکروی میکند، و وقتی همه کارشناسان و گزارش گران و مجریهای محترم و فوتبال دوستان و فوتبال بینان گرامی می گویند " پرتغال " و شما میگویید " به دلم برات شده یونان" پس "یونان"، عجب حالی می دهد.!!!!!

خوش باشید..
تا بعد...
سعید....



........................................................................................

Home


به دنياي زيبا خوش آمديد. در اين وبلاگ سعي كرده ام تا چيزي بنويسم كه ارزش خواندن داشته باشد. ازين رو و از آنجا كه نويسنده به معناي حرفه اي اش نيستم، مرتب ننوشته ام و بين آنها فاصله خواهد بود... چه، نوشتن براي من نسيمي ست كه وزيدن ميگيرد و تا ازين نسيم بهره مندم خواهم نوشت ... باز هم ازين كه ميهمانِ من هستيد، مسرورم... س.ع



دوستان من


بارِ امانت
تهرانتويي
اتفاق
کرم دندون
يك هموطن



لینک ها



بهنودِ ديگر
روزنامه شرق
وب نوشته ها
سردبير: خودم
از پشت یک سوم