●
ديوانه يا تنگ... مسئله اين ست..!!
1- نمی دونم تا بحال براتون پيش اومده يا نه، به هر حال حالی دارم که اونقدر حرفها برای زدن زياده که کلام بند اومده و نمی تونم چيزی بگم يا بنويسم... و نمی دونم چرا دارم
امين رو درک ميکنم که همين حال رو داشته در زمانی که اون مطلب رو نوشته... و امروز چقدر به اون عنوان فکر کردم با خودم... بی همدمی... صعب روزی.. بوالعجب کاری...
2- خيلی بده که آدم دور و برش شلوغ باشه اما حس کنه که تنها و غريبه در اون جمع.. شايد يکی از بدترين احساس هايی هست که انسان ميتونه داشته باشه...
3- وقتی درد زياد ميشه مغز برای مقابله خاموشی عمومی ميده که ما بهش ميگيم غش... وقتی هم رنج و درد روحی باشه رفلکس بدن خوابه و آدم خوابش ميگيره...
4- چقدر من خوابم مياد..!!
و اما بعد:
سلام. عيد همه مبارک... اميدوارم طاعات و عبادات همه، چه اونهايی که روزه گرفتن و چه اونهايی که نگرفتن مورد قبول حق قرار گرفته باشه.. يک ماه ديگه از عمر همه ما گذشت و شايد برجسته بودنش به عنوان يک ماه خاص باعث شد که متوجه بشيم که يک ماه ديگه از عمر همه ما گذشت و اين قافله عمر ما به چه سرعتی داره ميگذره و ما همچنان در بی خبری محض به سر می بريم... و چه بسيار کسانی که متوجه نبودن و نيستن و متاسفانه نخواهند بود و قدر اين عمر کوتاه و فرصت های محدود و کمش رو نمي دونن... انسان عادت کرده به فرصت سوزی بجای فرصت سازی و اين جزو طبيعتش شده شايد..
و چقدر حرص ميخورم وقتی بعضی رو می بينم که آرزو می کنن که 11 ماه زود بياد و بره که اين 1 ماه هرچقدر هم خوب و مبارک باشه برسه...
چيزی شدم بين گذشته و حال و آينده که حالم داره از خودم به هم می خوره.. مغلطه ای از سنت و مدرنيسم که به قول معروف نه اينيم و نه آن... مجبور به اين و مشعوف به آن.. و در حال دست و پا زدن دائمی در اين بين... مشکلی که در ابعاد خيلی بزرگتر گريبان کل جامعه امروز ما رو گرفته...
امروز در روزنامه "
ايران" مقاله ای خوندم در مورد موبايل و جوانان که در اون با تعدادی جوون موبايل دار صحبت کرده بود که از کجا آوردن و کی خريده و قبضش رو از کجا ميدن و ... و خيلی ها بودن که کادوی تولدشون بود و قبضش هم توسط والدين پرداخت ميشد... من هم هفته گذشته موبايل دار شدم که البته هم هزينه خريدش با خودم بوده و هم هزينه قبض هاش.. با اين حال نتونستم از خوندن جمله آخرش به فکر فرو نرم که نوشته بود: "در خيابون های همين شهر، هستند کسانی که داشتن يک جفت کفش سالم براشون يه آرزو هست"...
نوشته بودم که دلم يه غار ميخواد که جلوش يه آبشار باشه و
تهرانتويی از تجربه شخصيش نوشته بود به گمونم، که صدای آب و موسيقی های آروم ميگذاشته و چشم هاش رو می بسته و اون فضا رو تجسم می کرده... نياز من فقط به آرامش همچو جايی نبود... من صدای غرش ريختن آبش رو هم ميخوام... و در عين حال سکوتش که يه سکوت خاصه.. يه سکوت محض وقتی صدای غرش آبشار رو بشه حذف کرد.. يه خنکی و نموری.. يه سرمای لزج.. گهگاهی يه فوج از پودر آب مثل زمانی که با آبپاش، آب رو اسپری ميکنيد که بشينه و پوست رو قلقلک بده...يه جور تاريکی خاص که روشناييش نوری باشه که از آب عبور ميکنه و به داخل مياد و يه تلاءلو خاص داره و در شب هم فقط يه شمع تامينش کنه..
و يه تنهايی.....
نمی دونم "
يانی" رو ميشناسيد يا نه.. يه آهنگ ساز يونانی که ساکن ايالات متحدس... اميدوارم همه، کنسرت آکروپوليسش رو ديده باشيد و به "
شهرداد روحانی" که در اون بنای عظيم، اون کنسرت عظيم رو "رهبری" کرده افتخار کرده باشد... در کنسرت "هند و چين" يه نوازنده يا بهتر بگم تک نواز "سازهای بادی" گروه اون رو همراهی کرد که ازون به بعد هم از همکاران نزديک "يانی" شد.. "
پدرو آوستاچه" از کاراکاس در ونزوئلا.. و شايد اگر بهترين نباشه يکی از بهترين نوازندگان انواع سازهای بادی در دنيا.. و اتفاقا همين آقا هم بود که در کنسرتی که يکی دو سال پيش "گوگوش" اجرا کرد. "ساکسيفون" مينواخت..!! يکی از قطعات کنسرت "هند و چين" اسمش هست "Love Is All"... "پدرو" در ابتدای اين قطعه تک نوازی "قره نی" يا يه "سازی" در همون مايه ها داره که می شه بهش گفت پيش در آمد اون قطعه... اون "نی" يه ساز به رنگ قهوه ای و به نسبت کلفت بود که صدای بسيار بمی هم داشت و اون با فشار و طرز دميدن خاصی مينواخت...
الان داشتم بهش گوش ميدادم.. تاثير عجيبی داره... مخصوصاً بخاطر بم بودن خيلی زياد صدای ساز... آدم رو مستقيماً به ياد " نی نامه " می اندازه ...
بشنو از نی چون حکايت ميکند ... از جدايی ها شکايت ميکند
... و به قولی:
بشنو اين نی چون شکايت ميکند ... از جدايی ها حکايت ميکند
و من با شنيدن اون "پيش درآمد" ياد اون "مصرع" می افتم که:
آتش است اين بانگ نای و نيست باد...
و...
يک شعر و والسلام..:
دل تنگ
سر خود را مزن اينگونه به سنگ،
دل ديوانه تنها ! دل تنگ!
منشين در پس اين بهت گران
مدران جامه جان را، مدران!
مکن ای خسته، در اين بغض درنگ
دل ديوانه تنها، دل تنگ!
پيش اين سنگ دلان قدر دل و سنگ يکی ست
قيل و قال زغن و بانگ شباهنگ يکی ست
ديدی، آن را که تو خواندی به جهان يارترين
سينه را ساختی از عشقش، سرشارترين
آن که می گفت منم بهر تو غمخوار ترين
چه دلازارترين شد! چه دلازارترين؟
نه همين سردی و بيگانگی از حد گذراند.
نه همين در غمت اين گونه نشاند،
با تو چون دشمن، دارد سر جنگ!
دل ديوانه تنها. دل تنگ!
ناله از درد مکن
آتشی را که در آن زيسته ای، سرد مکن
با غمش باز بمان
سرخ رو باش ازين عشق و سرافراز بمان
راه عشق است که همواره شود از خون، رنگ
دل ديوانه تنها، دل تنگ!
فريدون مشيری
خوش و سلامت و پايدار باشيد.
تا بعد..
س...