Monday, October 27, 2003
● چنين شبها...
سلام.. پارسال همين موقع ها بود كه امين يه اي- ميل بهم داد.. يه عكس از يه شعر از مولانا..
چنين شبها شب قدر است ما را ... هلال ديگران بدر است مارا
...
چند شبه كه حسابي داره بهم خوش ميگذره... هواي اهواز عالي شده.. يه نسيم خنك و بسيار مفرح كه آدم رو از خود بيخود ميكنه.. اين كاست نسيم وصل هم كه ديگه آخرشه... دسته جمعي سوار ماشين ميشيم ( با اهالي خونه ) و يا علي.. مي افتيم به شبگردي.. خيابون و جاده هاي خلوت و نيمه خالي از ماشين و آدم... خنكي زايد الوصف هوا... سكوت.. و سكوت.. و سكوت..و فقط موسيقي فراگير.. كه تا عمق روح و جانمون نفوذ كنه و اشباع بشيم از همه احساس هاي خوب.. لبريز از سكر آور ترين خوشي هاي دنيا...
سيمين دانشور توي كتاب جزيره سرگرداني از قول خودش ميگه كه روزي يك ساعت بايد به موسيقي اختصاص داد.
خونه روياهام هميشه يه اتاق مخصوص داشته.. يه خلوت خاص.. يه اتاق كه يه دونه ( يا دوتا ..!! ) صندلي راحتي توش هست با ديوارهايي كه كتابخونه هستن و سيستم پخش موسيقي داره ... كه كتاب بخونم و روحم رو بسپارم به امواج آرامش بخش موسيقي و براي ساعاتي جدا بشم ازين دنيا و اين زندگي...
پرواز بر بال موسيقي تا خود ملكوت...
بازم مثل هميشه ( هر كي تماشاچي فوتباله بگه: ايران برنده ميشه..!! )از اينكه تشريف مياريد و نيستم معذرت ميخوام... گرفتاري هاي اين دنيا فرصتي باقي نميذاره..
توضيحات:
1- سرور شبكه محل كارم بلاستر گرفت.. كامپيوتر خودم هم تركيد و اكسپلوررش دچار ايراد اساسي شد كه فردا صبح علي الطلوع بايد ويندوز نصب بكنم براش...
2- يه آقاي دزد در نظر داشتن ماشين بيچاره ما رو نفله كنن.. چي شده كه پشيمون شدن و وسط كار گذاشتن و رفتن خدا ميدونه .. به هر حال خدا خواسته ما هنوز ماشين داشته باشيم و بابت داشتنش شكرش كنيم...!!
3- فريزر خونه از كار افتاد تا ما رو سر كار بذاره...
4- و غيره..!!
ديروز سوم آبان بود.. سومين سالگرد يتيم شدن كوچه خاطره ها.. خيلي ها تا اسم فريدون مشيري رو ميشنون ياد شعر كوچه و اون شب مهتابي مي افتن... اما حيفه كه اون همه شعر زيبا و نغز رو كه فقط چند تاييش رو من در پست هاي گذشته نوشتم رها كرد و ناديده گرفت و فريدون رو به كوچه محدود كرد.. هرچند كه اين شعر معروفترين شعرش باشه..
مشيري و مولانا.. اينها شعراي مورد علاقه خاص منند.. روحش و روحشون شاد...
و آخر اينكه:
قدم نو رسيده مبارك.. هلال ماه رمضان امشب ديده شد.. از فردا روزه ميگيريم و دغدغه غذا خوردن رو واسه مدتي كنار ميداريم... دغدغه اي كه قدما د رموردش نوشتن:
چندان كه تعلق خاطر آدميزاد است به روزي، اگر به روزي ده بودي به مقام از ملايكه در گذشتي...!!
كاش يه دستور ديني هم واسه خواب بود..كاش ميشد يه فكري هم براي پر خوابي كرد.. من كه با همين 4-5ساعتي هم كه مي خوابم مشكل دارم.. كاش ميشد اصلا نخوابيد... مگه فرصت هاي انسان چقدره كه به خور و خواب تلفش كنه؟
به هر حال پيشاپيش آرزو ميكنم طاعات و عبادات همه مورد قبول درگاه خدا قرار بگيره..
بسه يا بازم بنويسم..!؟!.. همين يه دونه فسقل جمله 2- 3 تا مطلب به ذهنم آورد.. مثلا خطاب به خودم كه:
رهرو آن نيست كه گه تند و گهي خسته رود
رهرو آنست كه آهسته و پيوسته رود
و اينكه چقدر دلم هوس بارون نرم نرم و ريز و خنك كرده كه برم وايسم زيرش و از خوشي جيغ بكشم...
و يه شعر از مشيري بنويسم و برم بخوابم واسه سحري.. آخه نيم ساعت از نيمه شب گذشته...
خزان جاوداني
بيا اي نازنين تا شاد باشيم
بيا از بند غم آزاد باشيم
بيا تا مانده شوري از جواني
نكو دانيم قدر زندگاني
بيا تا آگه از بادخزانيم
دمي قدر گلستان را بدانيم
بيا تا هست دمسازي به از غم
نشايد گشت با غم يار و همدم
بيا جانا جهان بي اعتبار است
بيا كاين عمرها ناپايدار است
بيا از آب بشنو اندرين دشت
كه گويد عمر چون بگذشت، بگذشت.
بيا امشب كه مهتاب است گلشن
جهان از نور مهتاب است روشن
بيا در اين صفاي نو بهاران
دمي با من كنار جويباران
بيا مي در كف ساقي ست اينجا
بيا تا يك نفس باقي ست اينجا
بيا اي گل خزان باغ فاني ست
خزان ما خزان جاوداني ست
بيا مهتاب امشب كرده غوغا
بيا حظ كن تماشا كن تماشا
بيا كاين ماه روزي خاك مارا
ببيند در ميان خار و خارا
بيا بشنو نواهاي شباهنگ
كه آتش مي زند بر سينه سنگ
بيا بشنو كه مي گويد به فرياد:
بسي نوشيروان ها رفته از ياد
...
بيا چون جان بيا چون جان در آغوش
غم دنياي دون را كن فراموش
بيا گل با زبان بي زباني
به ما گويد: جواني هست فاني
بيا بشنو ازين زير و بم چنگ
كه گويد شيشه خواهد خورد بر سنگ
...
بيا ما بلبل باغ جنانيم
اگر چندي ست دور از آشيانيم
چه حاصل تنگناي اين قفس را
بيا درياب دست همنفس را
روحش شاد و قرين رحمت الهي باشه...
ببخشيد كمي طولاني شد.. خيلي هم پراكنده و متنوع شد.. مجبوريد شما هم هر نفر چند تا كامنت بذاريد..!!
اوقات خوب و خوشي داشته باشيد و ايام به كام..
تا بعد..
12:50 دقيقه بامداد دوشنبه
س..
● دود عود...
اي يوسف خوش نام ما،خوش مي روي بر بام ما
اي در شكسته جام ما، اي بر دريده دام ما
اي نور ما اي سور ما، اي دولت منصور ما
جوشي بنه در شور ما، تا مي شود انگور ما
اي دلبر و مقصود ما، اي قبله و معبود ما
آتش زدي در عود ما، نظاره كن در دود ما
اي يار ما عيار ما، دام دل خمار ما
پا وا مكش از كار ما، بستان گرو دستار ما
در گل بمانده پاي دل، دل ميدهم چه جاي دل
از آتش سوداي دل، اي واي دل اي واي ما
● نسيم وصل
سلام.. نمي دونم "نسيم وصل" با صداي همايون شجريان رو شنيديد يا نه... هموني كه فرهاد در وبلاگ يك هموطن شعر اول از روي اولش رو نوشته بود.. شعري از خانم سيمين بهبهاني..
نبسته ام به كس دل نبسته كس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
...
پنجشنبه توي فكر همين قطعه شعر بودم كه يكي از دوستانم رو ديدم... اون موقع كه هر كدوم از بچه هاي جمعمون يه ساز انتخاب كرد كه ياد بگيره، من ستار رو انتخاب كردم و مرتضي تار رو.. ياد دبيرستان بخير كه هرچي ازش دور تر ميشم بيشتر هواش رو ميكنم.. بگذريم...بهش گفتم شنيدي اين كاسته رو؟.. گفت: به..نشنيدي؟؟!.. گفتم نه.. گفت محشره...
ساعت حوالي 12:45 ظهر بود.. همون موقع با هم به 2تا نوار فروشي سر زديم كه اولي نداشت و دومي تعطيل كرده بود... عصر هم كار پيش اومد و نشد بگيرم.. جمعه ظهر ديگه نتونستم طاقت بيارم.. زنگ زدم بهش كه دارم ميام ازت بگيرم.. گفت باشه..
وقتي گذاشت روي پخش ماشين وسط روي اولش بود.. تنها قطعه ساز و آواز در اين كاست..
مو به تنم سيخ شد... به جرات ميگم كه خود محمدرضا بود.. همون تحرير.. همون آهنگ صدا... همون لحن... مخم سوت كشيد.. شباهت تا به اين حد..؟!؟!.. بي جهت نبود كه تونسته بود ركورد فروش نوار هاي پدر رو بشكنه و در صدر فروش هفته قرار بگيره در زمان انتشارش...
پختگي صداش حيرت انگيزبود.. پسر كو نشان دارد از پدر.. اما تا به اين حد..!؟
به قول مرتضي چيزي داره در 27 سالگي كه پدرش در 40 سالگي بهش رسيده بود..
روي الف شامل يك تصنيف، ساز و آواز در دستگاه همايون و بعد يك تصنيف ديگس و روي ب شامل پنج تصنيفه... تصنيف اول از روي ب "اي عاشقان" هست كه شعرش از مولاناست.. اگر از علاقه مندان استاد شجريان بوده باشيد كاست "دود عود" رو حتما شنيديد.. اگر هم خودش رو بطور كامل نشنيده باشيد حتما قطعه درآمد روي الف رو از تلويزيون و راديو شنيديد.. آخرين مورد استفادش در همين جشن تجليل از نخبگان بود كه 4-5 روز پيش برگزار شد... در روي ب اون كاست تصنيف "دود عود" هستش كه حسن ختام كاسته... " اي عاشقان" در لحظاتي كاملا قابل انطباق با " دود عود" هستش.. به طوري كه ناخودآگاه شنونده رو به ياد اون اثر به ياد موندني ميندازه
در اون جايي كه ميخونه:
عشق آمده ست از آسمان، تا خود بسوزد بدگمان
عشق است بلاي ناگهان، من از كجا عشق از كجا
...و اين به نظر من شجريان جوان رو از همين كار مستقل اول به جايگاهي ميرسونه كه استاد در اوج در اون جايگاه بود..
يادم مياد استاد مصاحبه اي داشت با روزنامه فكر ميكنم عصر آزادگان، زماني كه كاست "آهنگ وفا" رو روانه بازار كرده بود... در اون مصاحبه در مورد همايون گفته بود كه صداش جواب نداده...اما من ميگم كه همايون امروز چيزي فرا تر از انتظاره..
اما ... چهارمين تصنيف از روي ب براي من يه چيز ديگس.. در بالاترين سطح كلام و معنا.. مينويسم و اين پست رو تموم ميكنم :
دلا شبها نمي نالي به زاري
سر راحت به بالين ميگذاري
توصاحب دردي ناله سر كن
خبر از درد بي دردي نداري
بنال اي دل كه رنجت شادمانيست
بمير اي دل كه مرگت زندگانيست
دلي خواهم كه از او درد خيزد
بسوزد، عشق ورزد، اشك ريزد
مباد آن دم كه چنگ نغمه سازت
ز دردي بر نينگيزد نوايي
مباد آن دم كه عود تار و پودت
نسوزد درهواي آشنايي
بنال اي دل كه رنجت شادمانيست
بمير اي دل كه مرگت زندگانيست
دلي خواهم كه از او درد خيزد
بسوزد، عشق ورزد، اشك ريزد
بسوزم...
عشق بورزم...
اشك بريزم...
براي دلم دعا كنيد...
تا بعد...
س..
........................................................................................
Wednesday, October 22, 2003
● فصل الختام امروز... به قولِ دكتر الهي قمشه اي : ختم ميكنم به يك شعر كه :
بياييد! بياييد! كه گلزار دميده ست ... بياييد! بياييد! كه گلزار رسيده ست
بياريد به يكبار، همه جان و جهان را ... به خورشيد سپاريد، كه خوش تيغ كشيده ست
بر آن زشت بخنديد، كه او ناز نمايد ... بر آن يار بگرييد، كه از يار بريده ست
همه شهر بشوريد، چو آوازه در افتاد ... كه ديوانه دگر بار، ز زنجير رهيده ست
چه روزست و چه روزه ست؟ چنين روز قيامت ... مگرنامه اعمال، ز آفاق پريده ست
بگوييد دهلها و دگر هيچ مگوييد ... چه جاي دل و عقلست؟ كه جان نير رميده ست
ديوان شمس...
يه توصيه: وقتي ديوانِ شمس ميخونيد حتماً باهاش ضرب بگيريد.. نمي گم دف بزنيد چون ميدونم بلد نيستيد..!!
اوقات، خوش و ايام به كام...
تا بعد..
س.
● اوج آسمان (2)...
سلامِ دوباره... كلاسم تشكيل نشد، دست از پا دراز تر برگشتم. ماشينو هم نياورده بودم، 2تا كرايه هم از جيبِ مباركمون رفت...
اما خب يه جورايي هم ارزشش رو داشت... راه رفتن تويِ اين هوايِ پاكِ صبح و قرار گرفتن زير اين آسمونِ آبي و احساس كردن انوار طلايي خورشيد رويِ پوست صورت...و اون نسيمِ شيطونِ بازيگوش كه بدو بدو ميكنه روي گلها و سبزه ها و شبنمِ روي برگها ...و آدم ميتونه بوسه بده به نسيم تا ببره و بذاره رويِ تمام خوبي ها...
كاش تمام سال هوا اينطوري بود. لذتِ دائمي. به قولِ شاعر ((شربِ مدام ))... البته مطمئن نيستم.. چون يكي از بدي هاي انسان گرفتارِ روزمرگي شدن و بي توجهي به چيزهاييه كه جنبه تكرار دارن... شايد اگه همهء سال هوا اينطور بود، ديگه اينطور ازش لذت نمي بردم... مثل سلامتي، كه وقتي از دست ميديم تازه قدرش رو ميدونيم و فقط وقتي بعد از از دست دادن، به دستش آورديم ، از داشتنش لذت ميبريم..
به هر حال خيلي به كساني مثل كوچ نشين ها حسوديم ميشه از بابت لذتي كه از هوا مي برن و طبيعتي كه در اختيار دارن..
دعا كنيد هميشه هوا اينطوري باشه كه منم رويِذوق باشم و زياد زياد بنويسم... خوش و سلامت و پايدار باشيد...
تا بعد..
س.
● اوج آسمان...
سلام.دوباره هوا اون طوري شد كه منو تخدير ميكنه و از خود بيخود... باز دوباره تونستم بدونِ اينكه از ورود هواي گرم يا هدر رفتن سرمايي كه كولر با هزار زحمت و مصرف كلي برق ايجاد كرده، پنجره رو باز كنم و از خنكي بي دريغ هوا، از باد خنك صبحگاهي، از زندگي و از همه چيز لذت ببرم..
لابد همين باد رو بهش ميكن باد (( صبا ))... كه با وزيدنش شادي و طراوت ميبخشه، همون شادي و نشاطي كه انسان از يارش طلب ميكنه.. همون لذتي كه از رسيدن خبري از عزيزش بهش دست ميده، همون مستي و خماري كه از بودن با كسي يا كساني كه دوستشون داره بهش دست ميده..
اين نسيم با دلِ امسال من چه ها ميكنه فقط خدا مي دونه... حس ميكنم پيغام شاديِ طبيعته...پيغام طراوتِ گياه.. پيغام لطافت جوانه.. پيغام دعوته به شادي و طراوت و نشاط و لطافت... پيغام زندگيه...
اوه..كلاسم دير شد... زياد رفتم توي حس از اطرافم غافل شدم..!!.. اگه باز بلاگر قميش نيومد باز هم خدمت خواهم رسيد...شاد و سربلند باشيد...
تا بعد..
س..
........................................................................................
Monday, October 20, 2003
● فرهاد...يك هموطن...
دوست جديد و عزيزي پيدا كردم به اسم فرهاد... با يه وبلاگِ خوندني به اسم يك هموطن...يادداشت هاي فرهاد.مطالب خوندنيش شامل موسيقي.خاطرات. آقا شازده.. و از همه خوندني تر جوكِ روزهاي جمعه و كلي مطلب باحالِ ديگس.. فعلاً هم كه بحث آينه اونجا داغه. خودمم يه شعر براش نوشتم... حالا اگه به اندازه كافي تحريك شدين يه سر به سايتش بزنيد...
يك هموطن...يادداشت هاي فرهاد
خوش بگذره.. سلام منو هم برسونيد..
تا بعد
س..
........................................................................................
Monday, October 13, 2003
● سلام ،باز سر و كله ما پيدا شد، البته قرار بود حالا حالا ها پيدا نشه، ولي خب.. چه ميشه كرد.. نشد كه بشه و دوباره بايد تحملم كنيد..!!
اول شعري رو كه يادم افتاده مينويسم و بعد ميرم سراغ مابقي ماجرا:
تدبير كند بنده و تقدير نداند ... تدبير به تقدير خداوند نماند
بنده چو بينديشد، پيداست چه بيند ... حيلت بكند ليك خدايي نتواند
قرار شد ما چشم و گوشِ شيطون كور و كر، بعد از عمري نصيب بشه بريم دبي. اونم واسه نمايشگاه (( جيتكس )) كه هميشه جزوِ اون نمايشگاه هايي بوده كه دوست داشتم ببينم. مثل (( سِـبيت )) يا (( فتو كينا )).. واسه جيتكسِ امسال، يه نيمچه دعوت نامه اي هم داشتم كه يكي از دلايلِ رغبت و پيگيري جدي من بود و همينجا توي پرانتز هم بگم كه يكي از اهدافِ سفرم به تهران هم همين قضيه جيتكس و دبي بود... خلاصه بعد از كلي دوندگي و حدودِ يكماه كارِ كارشناسي و پيدا كردنِ رديف بودجه و انتخابِ يك آژانس مسافرتي معتبر كه زياد هم دندون تيز كرده نباشه و ديد زدنِ كلي بروشورِ هتل هاي سه ستاره و چهار ستاره و دنگ و فنگ هايِ زيادِ ديگه -كه از حوصله خودم هم خارجه، چه برسه به شما كه كلي هم انتظارِ اومدنم رو كشيدين و ديگه حوصله اي براتون نمونده..!!! - قضايِ اتفاق بر اين افتاد كه بلاخره همه شرايطي كه ما ميخواستيم جور بشه و ما رفتني بشيم.. اما انگار همه اون كار هايِ بقولِ خودم، كارشناسي ، به دردِ خودم ميخورد كه در آخرين مرحله يه فِنگ يا همون تيله خوشگلِ كوچولو، افتاد تويِ كار و همه چيز بر بادِ فنا رفت و ما هم موندني شديم و ازين صحبت ها..
در كُل، از ما حركت و از خدا بركت، من حركتِ خودم رو كردم، اما خدا نخواست و حكمتِ اين نخواستنش رو حتم دارم كه يه روزي ميفهمم و اگر هم نتونم بفهمم و در فهمِ من نگنجه، باز هم يه جوري در زندگيم نمود پيدا ميكنه و اين منم كه متوجهش نشدم..
يه سريالِ طنز از شبكه سه تلويزيون پخش ميشد كه يكي از بازيگر هايِ زنش، يكي از تكيه كلام هاش اين بود كه (( يه ان شا الله روي زبونت باشه )) و از بقيه ميخواست بعد از حرفشون يه ان شا الله بگن.. البته اون يه مقدار حالت طنز داشت و با حالتي از طنزِ رفتاري و گفتاري ادا ميشد.. اما واقعاً هم(( تا خدا نخواد هيچي درست نميشه ))..
باز هم از اينكه گاهي اوقات غيبت هام طولاني ميشه معذرت ميخوام و شرمنده همه علي الخصوص آرمان و فرهاد عزيز هستم..يه دليلِ ديگه هم اين بود كه بيش از يك هفته هست كه اينترنت، هم در محلِ كار و هم در خونه خيلي خيلي كند شده و بلاگر رو به زور مياره و همين مطلب رو هم كه الان دارم مينويسم (10:30 دقيقه صبحِ دوشنبه ) فكر ميكنم كه آخرِ شب يا اول وقتِ فردا بايد پست كنم و اين اشكال نمي دونم فقط مربوط به اهوازه يا جاهاي ديگه هم اين مشكل رو دارن.
ما مخلص همه هستيم...
تا بعد..
س..
........................................................................................
|