●
راستي... شرح وقايعِ سفر و ازين چيزا رو منتظر باشين حتماً مينويسم..
فعلاً..
●
من آمده ام...
سلام..سلام..سلام.. از همه دوستان و عزيزاني كه اين مدت تشريف آوردن و ما نبوديم، صميمانه معذرتِ اساسي ميخوام.. آقا نبوديم كه باشيم.
اول رفتيم تهران..5روز..كلي فيلم و تئاتر و بخور بخور و خر كيف بازي و اينجور بساط ها.. بعد كه اومديم، كلي ( كه به فارسيِ سليس و روان ميشه يك خروار، بلكه هم بيشتر..!! )كار ريخته شد روي كله مباركمون و فرصت هرگونه عكس العمل رو ، چه از نوع خارشي و چه از هر نوع ديگه ازمون گرفت.. بعد هم چند روزي دادگاهِ خانواده بوديم كه چرا تنها تنها ميري اينور اونور، كه ما هم همچين كمي تا قسمتي غيرتمون غليان كرد و اين دفعه به اتفاق خانواده محترم 4 روز رفتيم خدمت خواجه حافظ شيراز و جنابِ سعديِ (عليهم الرحمه).. و خلاصه هوايي تازه كرديم واسه موج جديد كارهايي كه انتظارمون رو ميكشيد در اداره..!!
الان هم كه داريم مينويسيم، به سلامتي همه، حالمون حسابي بده و سرمون داره ميتركه و بدنمون هم له و لوردس... چون سرماخوردگيِ مادر محترم ظاهراَ به ما هم سرايت كرده تا علناَ اعلام كنيم كه در هيچ شرايطي تنهاشون نميزاريم..
به هر حال از همين جا اعلام ميكنيم كه به كوريِ چشمِ دشمنان، زنده هستيم و تا اطلاعِ ثانوي هم قصدِتركِ دنيا و وبلاگ نداريم و ماشاالله به جونمون..
لطف كنيد به جونِ مباركمون و واسه سرسلامتي مون دعا كنيد..
خدا به خير كنه..!!
چقدر تحويل..!
باي...
س
●
اين نيز بگذرد...
اگه عادت كنيم در هر حالي كه هستيم، چه خوب و چه بد، با خودمون بگيم كه اين نيز بگذرد، خيلي خوبه.. به خودمون عادت بديم كه هيچي در اين دنيا پايدار نيست.. هميشه در اوج شادي، منتظر يه غمِ غير منتظره باشيم كه هر لحظه ممكنه سايه شومش رو روي سرمون بندازه و در مواقعي هم كه غمگين هستيم و دلمون گرفته به لحظات شادي فكر كنيم كه در انتظارمون هستن..
ياد يه شعر افتادم :
گر سر آمد دولت شب هاي وصل *** بگذرد دوران هجران نيز هم
به هر حال هم تلفن ما وصل شد و هم امتحانات رو داديم و نفسي داريم ميكشيم و هم اينكه كمي، البته فقط كمي از بار رو سبك كرديم كه دو- سه هفته ديگه، با شروع ترم جديد دوباره ببنديمش تا ببينيم خدا برامون چي ميخواد..
برام دعا كنيد... دوباره سعي ميكنم بيام.. فعلاً
س..