●
دوست...
دوباره سلام... هميشه گفتم كه دوستِ خوب نعمته... هميشه توصيه كردم كه يه چند تا ازين دوستا كه آدم به دوستي باهاشون افتخار ميكنه پيدا كنين... يادِ يه شعر افتادم :
همي گويم و گفته ام بارها ..... بُوَد كيش من مهرِ دلدارها
يكي از دوستام ، دوست و همكاري داره بنامِ (....)... دوستم اونقدر از صفات و خصوصيت هاي نيكوي ايشون و محبت ها و لطفي كه نسبت به دوستم داره تعريف و تمجيد كرد كه حيفم اومد تويِ اين وبلاگ كه موضوع اصليش زيبايي و خوبيه يادي از ايشون نشه...
ظاهراً اين دوست عزيز به وبلاگِ من هم سر ميزنن و ما رو مورد لطف و عنايتِ خودشون قرار ميدن كه همينجا جا داره به ايشون خير مقدم بگم و از اين بابت ازشون تشكر كنم...تا يادم نرفته بگم كه ايشون طبع شعر هم دارن و اتفاقاً شعر هاي خيلي قشنگي هم ميگن... و باز هم همينجا ازشون دعوت ميكنم كه اگر شعري درمورد بهار، زيبايي، طبيعت و هر چيز قشنگِ ديگه كه به ذهنِ لطيف و با ذوقشون مي رسه سرودن واسه من ميل كنن تا با اسمِ خودشون يا بدونِ ذكر نام در وبلاگ بگذارم و ديگران هم بتونن استفاده بكنن و لذت ببرن...شايد روزي يه ناشرِ محترم وبلاگِ منو خوند و شعرهايِ ايشون رو پسنديد و قرار به انتشار گذاشتن و ما هم بعد از عمري سببِ خيري شديم واسه كسي..!!! كه از قديم گفتن..: ((عدو شود سببِ خير اگر خدا خواهد...))
خدا اين دوستايِ خوب رو واسه هم حفظ كنه.... به قولِ خودم (( خدا زيادِشون كناد..!!)) .. ممنونم... مقدمتون گلباران... تا بعد....سعيد
●
يك احساسِ خوب...
سلام... چند روزه كه هواي اهواز هم مثل ساير نقاط كشور خنك شده... آبِ كارون هم حسابي بالا اومده و واقعاً قشنگ شده.. پهن و پر آب و خروشان... آدم با ديدنش احساس عظمت ميكنه... شبها انعكاس نور لامپ ها و پروژكتورها بشدت قشنگش ميكنه... و چه صداي غرشي پيدا كرده... در كل اونجوري شده كه من دوست داشتم هميشه مي بود...
ديشب هوا خيلي خوب بود... پنجرهء بالاي سرم رو باز كردم و خوابيدم... صبح زود با صداي جيك جيك گنجشك ها و خنكي هوا بيدار شدم... هوا عاليه... باز هم يه آسمون آبي بدون حتي يك لكه ابر... باز هم يه آفتاب براق... باز هم يه بادخنك كه بخوره به صورت و آدمو از خود بيخود كنه.....
راستش دلم تنگ شده بود براي هواي اينجوري... ((بهارِ خوزستان)) خيلي زود شروع ميشه... از اواسط بهمن ماه... و خيلي هم زود تموم ميشه... خيلي كه زورش برسه تا 13-14 فروردين... چند ساله كه دقيق شدم بهش... از همون 13 فروردين هوا گرم ميشه... به ارديبهشت نمي كشه كه كولر ها يكي يكي روشن ميشه... و تابستونِ طولانيِ خوزستان از راه ميرسه... با اون گرما و رطوبتِ معروفش... بقولِجنوبي ها ((شَرجي))... خيلي ها و تقريباً همه نظرشون اينه كه گرما خيلي بد و مزخرفه... اما من تويِ همين گرما هم زيبايي هايي ميبينم كه به موقعش براتون ميگم... تويِ اوجِ گرما در اواسط مرداد و شهريور..!!!...
ديروز و امروز ، موقعِ اومدن به محل كار، همهء حواسم پيش گنجشكا بود... همينجور كه راه ميرفتم نگاهشون ميكردم و به سر و صداشون گوش ميكردم... از اين شاخه به اون شاخه... از اين درخت به اون يكي ...مرتب حركت و بازي و جنب و جوش... جريانِ زندگي... با خودم ميگفتم اين پرنده ها هم از اين هوا به وجد اومدن و دارن حسابي داد و بيداد ميكنن... كاش منم يه پرنده بودم مثل اونا... آزاد و رها... كه وقتي از اين باد هاي خنك به صورتم ميخورد... كه وقتي از لذت و خوشي سرشار ميشدم... ميتونستم از تهِ دل فرياد بزنم و خودم رو تخليه كنم... كاش دوتا بال داشتم... تا تويِ اين هوا پرواز كنم... اوج بگيرم... بالايِ بالا... و بعد ديگه بال نزنم... فقط باز نگهشون دارم و خودم رو به نسيم بسپارم... تا منو ببره با خودش... و چقدر احساسِ سبكي خوبه... مثل وقتي كه هواپيما ارتفاعش رو كم ميكنه... اون موقع هم آدم دلش ميخواد كه داد بزنه از خوشي...
راستي...تويِ باغچه هايِِ مسيرِاداره كلي بوته هايِ گلِ سرخ كاشتن... پر از گل هاي درشتِ قرمز و صورتي و سفيد... پر از رز هاي هفت رنگ... پر از زيبايي و قشنگي و طراوت... واقعاً كه دستِ همهء باغبون هاي خوبمون درد نكنه...
خوب ديگه... من برم كمي از اين بادي كه داره از پنجره مياد تويِ اتاق لذت ببرم... به خدا ميسپارمتون.... تا بعد.... سعيد
●
...فال حافظ
سلام... امروز بعد از مدتي نشستم تا مطلبي بنويسم... اما نزديك به سه ساعت هرچه بيشتر تلاش كردم و به خودم فشار آوردم كمتر نتيجه گرفتم... به حضرت حافظ متوسل شدم و فالي گرفتم شايد گره از كارم باز كنه... اما آشفته ترم كرد و جوابي نداد... ياد شعري از فريدون مشيري افتادم با عنوان (( فال حافظ ))... مينويسمش و مرخص ميشم كه بگردم دنبال يه نسيم و خودمو در مسيرش قرار بدم... شايد بتونم به كمكش اين همه حرفي كه دارم رو بزنم....
فال حافظ
در آمد از در, خندان لب و گشاده جبين
كنار من بنشست و غبار غم بنشاند,
فشرده حافظ محبوب را به سينه خويش
دلم به سينه فرو ريخت: ((تا چه خواهد خواند !))
به ناز, چشم فرو بست و صفحه اي بگشود
ز فرط شادي , كوبيد پاي و دست افشاند
مرا فشرد در آغوش و خنده اب زد و گفت:
(( رسيد مژده كه ايام غم نحواهد ماند))
هزار بوسه زدم بر ترانه استاد
هزار بار بر آن روح پاك رحمت باد
شاد باشيد... تا بعد... سعيد