●
بهارينه...
سلام... يك سلامِِ جديد... يك سلام مدل 82... سلامي كه سر تا پاش بوي بهار ميده... بوي عيد، بوي سبزه، بوي نوي وتازگي وطراوت... بوي همه جور گل كه قاطي شده با بوي خاكي كه بارون خيسش كرده...
بلاخره رسيد بهاري كه يه زمستون انتظارش رو كشيده بوديم... بهاري كه اين اواخر راستي راستي بوشو حس ميكردم... اومدنشو ميديدم... بنفشه ها، شمعدوني ها، شقايقا، سنبلا... اونهمه گل و سبزه اي كه هر روز صبح موقع رفتن سرِ كار، قبل از هر كسي بهم سلام ميكردن و صبح بخير ميگفتن... پرواز پرستوها... آسمون آبي... بارون هاي كوتاه و به اصطلاح رگباري... همه و همه مژده ميدادن كه بهار داره مياد و...اومد...
بهار كه ميشه بچه گربه ها هم به دنيا ميان...ناز و ماماني... با اون بازي هاي بچه گونه كه حسابي تودل برو شون ميكنه... ديروز از پشت پنجره نگاشون ميكردم... يكيشون با دم اون يكي بازي ميكرد...يكي لاي آهن پاره ها حس كنجكاويش رو ارضا ميكرد... و يكي ديگه هم همچنان حريصانه شير ميخورد...!!!
بهار كه ميشه همه كلي تصميم ميگيرن... كلي برنامه ريزي ميكنن... كلي نقشه ميكشن... منم برنامه هايي دارم كه دعا كنيد بتونم اجراشون كنم...
بهار كه شد يه اتفاق تازه هم واسه وبلاگ من افتاد كه بهش تازگي دوباره بخشيد... غير از امين يه نفر ديگه هم پيدا شد كه سرم منت بذاره و برام كامنت بذاره... يه عزيزي كه با نوشتش حسابي منو شرمنده محبتش كرده...و البته اسم خودش يا آدرس وبلاگ يا ايميلش رو هم ننوشته تا اين لطفش رو جبران كنم و از خجالتش در بيام...
بهار كه شد بازار عيدي دادن و عيدي گرفتن هم داغِ داغه...يه عده يه شبه به مال و منال ميرسن و يه عده هم همون شب بيچاره و مفلس ميشن... امبدوارم شما هم مثل من بيشتر عيدي گرفته باشيد تا داده باشيد... آخه اينجوري دردش كمتره...!!!
امروز عصر يه كتاب تازه گرفتم...اسمش هست سياه مشق....مجموعه اشعار هوشنگ ابتهاج يا همون (ه . ا . سايه)...واسه حسن ختام اولين مطلبم در سال نو، اولين شعرش رو كه خيلي ازش خوشم اومد مينويسم، اميدوارم كه خوشتون بياد.....
به نام شما...
تهران، مهر 1358
زمانه قرعهء نو مي زند به نامِ شما
خوشا شما كه جهان مي رود به كامِ شما
درين هوا چه نفس ها پر آتش است و خوش است
كه بوي عودِ دلِ ماست در مشامِ شما
تنورِِ سينه سوزانِ ما به ياد آريد
كز آتشِ دلِ ما پخته گشت خامِِ شما
فروغِ گوهري از گنج خانهء دلِ ماست
چراغِ صبح كه بر مي دمد ز بامِ شما
ز صدقِ آينه كردارِ صبح خيزان بود
كه نقشِ طلعتِ خورشيد يافت شامِ شما
زمان به دستِ شما ميدهد زمامِ مراد
از آن كه هست به دستِ خرد زمامِ شما
همايِ اوجِ سعادت كه ميگريخت ز خاك
شد از امانِ زمين دانه چينِ دامِ شما
به زيرِ رانِ طلب زين كنيد اسبِ مراد
كه چون سمندِ زمين شد سپهر رامِ شما
به شعر سايه در آن بزمگاهِ آزادي
طرب كنيد كه پر نوش باد جامِ شما
باز هم اميدوارم سال جديد سالي سرشار از خوشي و شادي و سراسر موفقيت و پيروزي واسه همتون باشه... در قسمت گذري و نظري منتظر خوندن نظرات ارزشمندتون هستم... لطفا محرومم نكنيد... اسم و آدرس وبلاگ يا ايميلتون رو هم ممنون ميشم اگه بنويسيد...متشكرم...2:40 بامداد يكشنبه 10/1/82...سعيد
●
و اينك...بهار...
آغازِ كلام با ياد و نام خالقِ زيبايي و بهار....و بعد سلام...ساعاتِ واپسينِ سال 1381 هم در حالِ سپري شدنه...اميدوارم برايِ همگيِ شما سالي پربار بوده باشه و وقتي برميگرديد و پشتِ سرتون. بهش نگاه ميندازيد. احساسِ خوبي بهتون دست بده...اميدوارم تونسته باشيد از تك تكِ فرصت هايي كه در اين يك سال براتون پيش اومده به بهترين نحو استفاده كرده باشيد...اميدوارم سالي سرشار از موفقيت و شادي پشتِ سر گذاشته باشيد و همينطور پيشِ رو داشته باشيد...
برايِ من سالِ گذشته سالي بود سرشار از فراز و نشيب...سرشار از شادي و شيريني و البته گهگاه هم غم و تلخي كه اونم زيبايي هايِ خودش رو داره ...به قولِ سعدي:
غم و شادي بَرِ عارف چه تفاوت دارد ..... ساقيا باده بده شاديِ أن كين غم از اوست
و اين غم ها بوده كه لذتِ شادي رو برام چندين و چند برابر كرده... به شادي كردن و شاد بودن حريصم كرده...
اين دو بيت رو هم از حضرتِ حافظ به يادگار داشته ياشيد...:
بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم ..... فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو دراندازيم
اگر غم لشكر انگيزد كه خونِ عاشقان ريزد ..... من و ساقي به هم سازيم و بنيادش براندازيم
سالِ جديد تا حدودِ 13 ساعتِ ديگه شروع ميشه...اميدوارم سال 1382 سالِ نيكويي باشه وجنگي كه نزديك به 7 ساعت پيش بيخِ گوشِ ما -- كه اهواز هستيم و تا مركزِ درگيري هم حداكثر 100كيلومتر فاصله داريم -- شروع شده.هيچ ربطي به اون ضرب المثلِ معروفِ ((سالي كه نكوست از بهارش پيداست)) پيدا نكنه...هرچه سريعتر تموم بشه وهرچه كمتر از مردمِ بيگناه درش كشته بشن...مردمي كه گناهشون داشتنِ زمامداراني خودكامه. احمق و زورگو هست...
از همين الان سالِ نو رو به همگي تبريك ميگم و فعلاً تا سالِ نو خدا حافظي ميكنم...سعيد..1:10....اهواز..29/12/81
●
نرم نرمك ميرسد اينك بهار...
عزيزان سلام...مطلبِ اين پست رو در اولين فرصت در وبلاگ خواهم گذاشت...فعلاً مرخص ميشم...ممنونم از لطفتون ...سعيد
●
بهار..
سلام...بازهم يه وقفه’ طولاني واسه نوشتن تويِ اين وبلاگ واسه من پيش اومد كه بازهم مثل دفعه پيش از همگي معذرت ميخوام...!!!
بگذريم...از همون موقع كه پستِ قبلي رو نوشتم ميشه گفت كه بهارِ خوزستان شروع شده. هوا معتدل شده, نسيمِ خنكي ميوزه, خورشيد برق ميزنه, لكه هايِ سفيدِ ابر آسمونو خوشگلش كردن, سبزه ها صحرا رو پوشوندن, گندم ها كه تويِ خوزستان به صورتِ ديم كاشته ميشن كلي رشد كردن و گلهايِ زردِ شبدر تزيينشون كرده و خلاصه همه چيز مژده’ رسيدنِ بهار رو ميده اينجا...واقعاً ميشه بويِ بهار رو حس كرد...كافيه چشم هارو ببنديم و بو كنيم...راستش اگه تقويم نمي گفت الان اسفنده هر روز صبح ميگفتم امروز يكمِ فروردينه...!!!
فقط اميدوارم يه نمِ بارون تا قبل از جمعه بزنه كه ديگه بهارمون هيچي كم نداشته باشه.كه هر چي ناپاكي و پليدي و پلشتي از سالي كه گذشت باقي مونده-حالا در هر كس و هر چيز- شسته بشه و جاشو به پاكي و طراوت و نشاط و سرزندگي بده.
به هر حال اميدوارم ديگه از اين تاخير ها پيش نياد, همه رو از سراسر كشور به اهواز دعوت ميكنم, فقط قبل از اومدن سعي كنيد تويِ هتل هاي اينجا اتاق رزرو كنيد..!!! آخه وسعتِ شهرمون خيلي كمتر از دلمونه...!!!
عزيزان,... از اين موقعيت استفاده كنيد...بياييد به قولِ سهراب ريه هامون رو از ابديت پر و خالي بكنيم, بياييد با طبيعت همنوا بشيم و سرودِ زندگي سر بديم, برايِ مدتِ كوتاهي هم كه شده, فكر كردن به بدي ها رو كنار بگذاريم.
اي دريغ از تو اگر چون گل نرقصي با نسيم
اي دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
اي دريغ از ما اگر كامي نگيريم از بهار
خب ديگه, واسه اعلامِ زنده بودن به همين مقدار اكتفا ميكنم !!! ,تا قبل از عيد لااقل واسه تبريكِ سالِ نو هم كه شده باز خدمت ميرسم...شاد باشيد و دنيا به كامتون...فعلاً با اجازه همگي...
سعيد...1:10 بامداد... يكشنبه 25/12/81