دنياي زيبا



Monday, December 30, 2002

من برگشتم !!
سلام .اميدوارم حال و احوالتون خوب باشه...
1- اگه بخوام تعريف کنم که چرا نزديکِ يه هفتس سراغ وبلاگم نيومدم بايد يه وبلاگِ جديد درست کنم و اونجا شرح بدم (چون جا کم ميارم) ..!!! درنتيجه فقط ميگم که اولاً سِرورِ دانشگاه چمران مشکل پيداکرده و درنتيجه دست ما از اينترنت کوتاه شده بود ودوماً اينکه من هفته گذشته تهران بودم و کلی خوش گذروندم...خلاصه الان هم که ميبينين خدمت رسيدم از يه جای ديگه اشتراک گرفتم...
2- هوای تهران خيلی به نظرم جالب اومد...پنجشنبه اول صبح هواش بارونی بود...بعد آفتاب دراومد...بعد ابری شد و بادِ سردی هم شروع به وزيدن کرد...ظهر حدودِ ساعتِ 2 هم باز هوا آفتابی شد و درهمون حال برفِ خيلی خيلی سبکی هم شروع به بارش کرد...!!!حسابی گل و بلبل بود...هرلحظه يه جور...هی مد عوض می کرد...عين مردم تهران!!! (تهرانی ها ناراحت نشن ها...اين عين واقعيته!!) ولی اينم بايد بگم که هواش واسه پياده روی(که اتفاقاً ما -يعنی منو دوستم- هم زياد بهش پرداختيم !! )حرف نداشت.همينجا هم جا داره از ايشون به خاطر اون همه فداکاری و ازخود گذشتگی تشکروقدردانی کنم و اميدوارم اهواز از خجالتش در بيام.
....................................................
دلا نزد کسی بنشين که او از دل خبر دارد ..... بزير آن درختی رو که او گلهای تر دارد
نه هر کِلکی شکر دارد نه هر زيری زبر دارد ..... نه هر چشمی نظر دارد نه هربحری گُهر دارد

....................................................
3- خدا رو هزاران بار شکر ميکنم که با هر کسی دوست شدم يه انسان بی نظير و کامل بوده...من واقعاً به دوستام افتخار ميکنم...آقا مخلصيم !!!
4- نوشتن واقعاً کار مشکليه...اصلاً هر کاری که آدم ميخاد بکنه بايد به قول معروف حسش باشه...به اين نتيجه رسيدم که هروقت اون حس مياد بيارمش روی کاغذ بعد سر فرصت درستش کنم...يا توی وبلاگ بنويسمش...اين کامپيوتر و کيبورد آدمو معذب ميکنه...من دوست دارم هی بنويسم و خط بزنم...تا بخوام "بک اسپس" بزنم و پاک کنم هرچی حس بوده پريده !!!
5- الان هم اون حس اوليه رو از دست دادم...!!!!
6- اگه احساس ميکنيدسرتون درد اومده برام بنويسيد...حتماً چندتا استامينوفن(کدئين دار !!!)براتون پست ميکنم!!!!!!!!!!!!
7- شعر امروز رو حتماً بخونين...تا استامینوفن ها برسن حسابی تسکين پيدا ميکنين!!!

جمال خدا

خدايا مگر می توانم بگويم
چه ديدم در آن ديدگان دلارا؟
که هرگز من آنرا به خوبی نديدم
کند چشم را خيره آن چشم زيبا
درآن ديدگانی که دل برده از من
سراپا مرا کرده محو تماشا
درآن ديدگانی که می بارد از آن
تمنا.تمنا.تمنا.تمنا
نگاهی که بر جانم افکنده آتش
نگاهی که دردل به پا کرده غوغا
نگاهی که آن را به جان می پرستم
نمی بخشم آن ديدگان را به دنيا

***
نگاهی همه شور عشق و جوانی
در آن موج آزرم پنهان و پيدا
گهی در صفا و طراوت چو شبنم
گهی در جلال و ابهت چو دريا
گهی چون شرابی ست مستی دهنده
گهی چون کتابی ست خاموش و گويا
شرابی که می نوشمش با نگاهم
روانبخش و هستی فزا و گوارا
کتابی که می خوانمش در نگاهی
همه عاری از لفظ و مملو ز معنا
نگاهی ست لبريز از شوق و مستی
نگاهی سرايندهء آرزوها
نگاهی در آن يک جهان راز.پنهان
نگاهی در آن عشق و عفت هويدا
همه اشک و لبخند و اندوه و شادی
همه عشق و الهام و احلام و رويا
همه لطف و زبايی آسمانی
همه آروز ها و اميد فردا

***

چمال خدا را نديدی "فريدون" ؟
در آن ديده بنگر جمالِ خدا را !

.......................................
ميل يادتون نره...!!(s_ababaf@yahoo.com)....شاد و موفق باشيد....سعيد..دوشنبه 9/10/81 ساعت 4 بعدازظهر



........................................................................................

Sunday, December 22, 2002

شب يلدا...
سلام،عذرميخام كه چند روزِ كه خلف وعده كردم وخدمت نرسيدم...هرچي به امتحانات پايان ترم نزديك ترميشيم استرس ونگراني هم بيشترخودش رو نشون ميده!! خلاصه به بزرگيِ خودتون ببخشيد...ديشب شب يلدا بود.بلند ترين شب سال.اميدوارم به همتون خوش گذشته باشه.به من كه خيلي خوش گذشت.آخه با سه نفر از دوستام( امين و ياشار و مهدي )رفتيم كنار كارون!!البته قبلش هم رفته بوديم پيتزا و سالاد و نوشابه وكلي خرت وپرت ديگه گرفته بوديم.خلاصه رفتيم رويِ چمن ها نشستيم و خورديم و خنديديم...بارون هم شروع كرد به باريدن!!(البته نم نم..)خيلي حال داد...جاي همهء شما خالي.
من احتمالاُ دوشنبه يا سه شنبه ميرم تهران،درنتيجه بازهم چند روزي وقفه پيش مياد كه همينجا عذر ميخام...
يه شعر قشنگِ ديگه از فريدونِ مشيري خوندم كه خيلي زيبا و جذاب و با مسما بود...مينويسم كه شما هم استفاده ببرين و به روحِ بلندش دورد بفرستيد...
........................................
از شعر : قطره‌، باران‌، دريا

با تب‌ تنهايي‌ جانكاه‌ خويش‌،
زير باران‌ مي‌سپارم‌ راه‌ خويش‌.
شرمسار از مهرباني‌هاي‌ او،
مي‌روم‌ همراه‌ باران‌ كو به‌ كو.

ٱ

چيست‌ اين‌ باران‌ كه‌ دلخواه‌ من‌ است‌؟
زير چتر او روانم‌ روشن‌ است‌.
چشم‌ دل‌ وا مي‌كنم‌
قصه‌ يك‌ قطره‌ باران‌ را تماشا مي‌كنم‌:

در فضا،
همچو من‌ در چاه‌ تنهايي‌ رها،
مي‌زند در موج‌ حيرت‌ دست‌ و پا،
خود نمي‌داند كه‌ مي‌افتد كجا

در زمين‌،
همزباناني‌ ظريف‌ و نازنين‌،
مي‌دهند از مهرباني‌ جا به‌ هم‌،
تا بپيوندند چون‌ دريا به‌ هم‌

ٱ

قطره‌ها چشم‌انتظاران‌ هم‌اند،
چون‌ به‌ هم‌ پيوست‌ جان‌ها، بي‌غم‌اند.
هر حبابي‌، ديده‌اي‌ در جستجوست‌،
چون‌ رسد هر قطره‌، گويد: ـ دوست‌ دوست‌...
مي‌كنند از عشق‌ هم‌ قالب‌ تهي‌
اي‌ خوشا با مهرورزان‌ همرهي‌

........................................
اميدوارم هركسي كه مثلِ من يه عزيزِ سفر كرده داره هرچه زودتر به ديدارِ مجددش نائل بشه....
آن سفر كرده كه صد قافله دل همرهِ اوست ..... هركجا هست خدايا به سلامت دارش
خوش و سلامت و پايدار باشيد....سعيد



........................................................................................

Thursday, December 19, 2002

باز باران با ترانه !!
سلام. باز هم فرصتي دست داد تاخدمت برسيم.اهواز هوا بارونيه.ريزومداوم.آدم دلش ميخاد ياعتها بشينه زيرش و بذاره اين قطراتِ ريز بخورن رويِ صورتش...واي ىى...خيلي لذت بخشه...حتي تصورش هم منو سر حال مياره. خلاصه هوا حرف نداره .شما هم سعي كنين مثل اين هوا پاك و لطيف باشين....به قول سهراب سپهري:
زير باران بايد رفت ... چشم هارا بايد شست ... جورِ ديگر بايد ديد...
.................................................
بويِ باران...بويِ سبزه...بويِ خاك
شاخه هايِ شسته...باران خورده...پاك
آسمانِ آبي وابر سپيد
برگهايِ سبز بيد
عطر نرگس ...رقص باد
نغمه’ شوق پرستوهايِ شاد
خلوت گرم كبوتر هاي مست
نرم نرمك ميرسد اينك بهار
خوشبحال روزگار!
........................................................
براتون روزگاري خوش وهميشه بهار آرزو ميكنم...تا بعد...سعيد..11:40سه شنبه شب



........................................................................................

Monday, December 16, 2002

باز هم بودن يا نبودن!!
سلام به همه،خيلي خوش آمديد.من از همتون عذر ميخام كه ديروز خدمت نرسيدم.يكي ديگه از مظاهر زيبايي دنيا اينه كه آدم بياد كانكت شِه ببينه مودمش سوخته!! بعد از زورِ ناچاري دنبالِ يه خر بگرده كه باقالي هاشو روش بار كنه،وقتي خررو پيداكرد ببينه پالون نداره وهي بارش ميفته...!!!(لطف كنيد موشي بخنديد... ! مرسي!!)اين ماجراي خود منه...متاسفانه مودم من سوخت !! بعد رفتم مالِ يكي از دوستامو گرفتم كه اونم درايورش رو بهم نداد(بنده خدا فراموش كرد!!) بعد به عنوانِ آخرين تير درتركش رفتم سراغ يكي ديگه ازدوستام،ازخوابِ ناز بيدارش كردم(11 شب!!؟) ومودمش رو بادرايو گرفتم...ولي اين يكي هم نصب نشد كه نشد..خلاصه ديروز و ديشب بساطي داشتيم كه خدانصيب هيچكدومتون نكنه.حسابشو بكنيد كه اين وسط، آدم قرارِ اينترنتي هم گذاشته باشه !! گل بودوبه سبزه نيز آراسته شد!!
....................
آري از قسمت نمي شايد گريخت .... عين الطافست ساقي آنچه ريخت
....................
آدم 3 تا مودم تويِ دستش باشه ولي نتونه كانكت شه خيلي باحاله!! اينو بايد تجربه كنين تابفهمين چي ميگم.خلاصهء كلام ميخام چند تا نتيجه بگيرم !!:

1- تا خدا نخواد هيچي رديف نمي شه!! اينو بهش رسيدم كه ميگم.
2- هميشه رويِ داشته هاتون حساب باز كنين كه پيش مردم شرمنده نشين !!
3- از سلامتِ مودمتون مطمئن شيد بعد قرار مدار بذاريد!
4- دوستِ خوب واقعاُ نعمته، پس دو سه تاشو واسه خودتون دست و پا كنين!!

درپايان از مهدي ربي واسه رنويِ داداشش و از مرتضي و مهدي واسه مودم هاشون متشكرم.اينم شعر امروز:

طلوع

چشم‌ صنوبران‌ سحرخيز
بر شعله‌ بلند افق‌ خيره‌ مانده‌ بود.

دريا،
بر گوهر نيامده‌ آغوش‌ مي‌گشود.
سر مي‌كشيد كوه‌،
آيا در آن‌ كرانه‌ چه‌ مي‌ديد؟

پر مي‌كشيد باد،
آيا چه‌ مي‌شنيد، كه‌ سرشار از اميد،
با كوله‌بار شادي‌،
از دره‌ مي‌گذشت‌،
در دشت‌ مي‌دويد

ٱ

هنگامه‌اي‌ شگفت‌،
يكباره‌ آسمان‌ و زمين‌ را فرا گرفت‌
نبض‌ زمان‌ و قلب‌ جهان‌، تند مي‌تپيد
دنيا،
در انتظار معجره‌...:
خورشيد مي‌دميد

خورشيد دلهاتون هميشه گرم و تابنده...فعلاُ



........................................................................................

Saturday, December 14, 2002

بودن يا نبودن !!
سلام ، صبح همگي به خير(آخه الان اينجا ساعت 8:05 است)به هر حال اميدوارم همگي روز خوب و موفقي شروع كرده باشيدوزندگي به كامتون باشه.من كه اول صبحي يه ميل توي صندوقم بود كه با خوندنش حسابي تا شب بيمه شدم !!بگذريم،امروز هواي اهواز حرف نداره.ديروز بلافاصله بعد از اينكه مطلبم رو نوشتم و خارج شدم چنان باروني گرفت كه نگيد و نپرسيد !! از اون بارون ها بود...ريز و تند،بعد همينجور كه بارون ميزد آفتاب هم دراومد...واي ي ي ي ي خدا...چقدر زيبايي !! چقدر عظمت..من كه بعضي وقتا كم ميارم، !! اميدوارم همه بتونن اينهمه لطافت و زيبايي رو ببينن و درك كنن، آخه خيلي ها به سادگي از كنار اين مسايل ميگذرن !! امروز هم هوا از شدت پاكي و لطافت برق ميزنه...باد هم ميوزه..هاااا هم كه بكني يه بخارِ سيال ازدهن ميزنه بيرون كه من عاشقشم !! اينا همشون واسه من قشنگن...منو روي ذوق ميارن...اصلاُ ديوونم ميكنن!!
واما بعد....
اون موقع كه داشتم اين اشتراك رو از سايت ((بلاگر دات كام ))ميگرفتم فقط به بودن درجمع بلاگ نويس ها فكر ميكردم درنتيجه آدرس رو اينجوري انتخاب كردم !!يكي دوتا از دوستا خرده گرفتن كه طولانيه...درسته..طولاني هست ولي با مسماست !! همينجا به روح مرحوم شكسپير هم درود ميفرستم !! خلاصه اينم از ماجراي اسم وبلاگ بنده.سعي ميكنم توي اين وبلاگ از زيبايي دنيا براتون بنويسم واميدوارم كه بتونم دراين كار موفق باشم!! اگه بعضي وقتها هم نشد به بزرگي خودتون ببخشيد.روزي يه شعر قشنگ هم طلب همه .از همين امروز هم شروع ميشه.يكم طولاني هست ولي خيلي قشنگه.حتماُ خوشتون مياد!!

دلاويزترين
از دل‌افروزترين‌ روز جهان‌،
خاطره‌اي‌ با من‌ هست‌،
به‌ شما ارزاني‌:

سحري‌ بود و هنوز،
گوهر ماه‌ به‌ گيسوي‌ شب‌ آويخته‌ بود.
گل‌ ياس‌،
عشق‌ در جان‌ هوا ريخته‌ بود.
من‌ به‌ ديدار سحر مي‌رفتم‌
نفسم‌ با نفس‌ ياس‌ در آميخته‌ بود.

ٱ

مي‌گشودم‌ پر و مي‌رفتم‌ و مي‌گفتم‌: هاي‌
بسراي‌ اي‌ دل‌ شيدا، بسراي‌.
اين‌ دل‌افروزترين‌ روز جهان‌ را بنگر
تو دلاويزترين‌ شعر جهان‌ را بسراي‌

آسمان‌، ياس‌، سحر، ماه‌، نسيم‌،
روح‌ در جسم‌ جهان‌ ريخته‌اند،
شور و شوق‌ تو بر انگيخته‌اند،
تو هم‌ اي‌ مرغك‌ تنها، بسراي‌

همه‌ درهاي‌ رهايي‌ بسته‌ست‌،
تا گشايي‌ به‌ نسيم‌ سخني‌، پنجره‌اي‌ را، بسراي‌
بسراي‌...

من‌ به‌ دنبال‌ دلاويزترين‌ شعر جهان‌ مي‌رفتم‌

ٱ

در افق‌، پشت‌ سراپرده‌ نور
باغ‌هاي‌ گل‌ سرخ‌،
شاخه‌ گسترده‌ به‌مهر،
غنچه‌ آورده‌ به‌ ناز،
دم‌به‌دم‌ از نفس‌ باد سحر;
غنچه‌ها مي‌شد باز.


غنچه‌ها مي‌شد باز،
باغ‌هاي‌ گل‌ سرخ‌،
باغ‌هاي‌ گل‌ سرخ‌،
يك‌ گل‌ سرخ‌ درشت‌ از دل‌ دريا برخاست‌
چون‌ گل‌افشاني‌ لبخند تو،
در لحظه‌ شيرين‌ شكفتن‌
خورشيد
چه‌ فروغي‌ به‌ جهان‌ مي‌بخشيد
چه‌ شكوهي‌...
همه‌ عالم‌ به‌ تماشا برخاست‌

من‌ به‌ دنبال‌ دلاويزترين‌ شعر جهان‌ مي‌گشتم‌

ٱ

دو كبوتر در اوج‌،
بال‌ در بال‌ گذر مي‌كردند.

دو صنوبر در باغ‌،
سر فراگوش‌ هم‌ آورده‌ به‌ نجوا غزلي‌ مي‌خواندند.
مرغ‌ دريايي‌، با جفت‌ خود، از ساحل‌ دور
رو نهادند به‌ دروازه‌ نور...

چمن‌ خاطر من‌ نيز ز جان‌مايه‌ عشق‌،
در سراپرده‌ دل‌
غنچه‌اي‌ مي‌پرورد،
ـ هديه‌اي‌ مي‌آورد ـ
برگ‌هايش‌ كم‌كم‌ باز شدند
برگ‌ها باز شدند:
ـ«...يافتم‌ يافتم‌ آن‌ نكته‌ كه‌ مي‌خواستمش‌
با شكوفايي‌ خورشيد و،
گل‌افشاني‌ لبخند تو،
آراستمش‌
تار و پودش‌ را از خوبي‌ و مهر،
خوش‌تر از تافته‌ ياس‌ و سحر بافته‌ام‌:
«دوستت‌ دارم‌» را
من‌ دلاويزترين‌ شعر جهان‌ يافته‌ام‌

ٱ

اين‌ گل‌ سرخ‌ من‌ است‌
دامني‌ پر كن‌ ازين‌ گل‌ كه‌ دهي‌ هديه‌ به‌ خلق‌،
كه‌ بري‌ خانه‌ دشمن‌
كه‌ فشاني‌ بردوست‌
راز خوشبختي‌ هر كس‌ به‌ پراكندن‌ اوست‌

در دل‌ مردم‌ عالم‌، به‌ خدا،
نور خواهد پاشيد،
روح‌ خواهد بخشيد.

تو هم‌، اي‌ خوب‌ من‌ اين‌ نكته‌ به‌ تكرار بگو
اين‌ دلاويزترين‌ شعر جهان‌ را، همه‌ وقت‌،
نه‌ به‌ يك‌ بار و به‌ ده‌ بار، كه‌ صد بار بگو
«دوستم‌ داري‌»؟ را از من‌ بسيار بپرس‌
«دوستت‌ دارم‌» را با من‌ بسيار بگو
سلامت باشيد.....توي اين سرما هم مواظب سرما خوردگي باشيد.....9:10 صبح شنبه 23/9/81 سعيد عباباف



........................................................................................

Friday, December 13, 2002

سلام،وقت همگي به خير،اميدوارم شادوسرحال باشيد.امروز وقتي صندوق ميلم رو باز كردم يه نامه توش بود.اگه گفتين از كي!! از آقاي حسين درخشان !! بندهءخدا از اون سر دنيا منو مورد تفقد قرارداده كه بايد اعتراف كنم حسابي هم حال داده ومنم حسابي ذوق زده شدم !! به قول ابراهيم نبوي: (( نتيجه گيري فلسفي:جديداُ صداي آدم به اونوردنيا هم ميرسه! جل الخالق!! از دست اين انسان دوپا!! حسين جون رو خط باش، دارمت!!! )) امروز اهواز هوا ابريه (اينو واسه غيراهوازيا نوشتم)ودرنتيجه ماشين ما هم حسابي حال دادو روشن نشد!! ولي بي خيال.ما پوستمون كلفت تر از اين صحبت هاست! خدامسافر كش هارو حفظ كنه ، ساعت 8 امتحان نيم ترم برنامه سازي كامپيوترداشتم كه داديم و اومديم سروقت كامپيوترحالا هم كه درخدمتتون هستم.
من واقعاُ معذرت ميخام كه همه چي نوشتم غيراز زيبايي دنيا !! بجاش يه شعر مينويسم از زنده ياد مشيري كه اميدوارم خوشتون بياد:
....................
هوا هواي بهاراست وباده بادهء ناب ..... به خنده خنده بنوشيم جرعه جرعه شراب
دراين پياله ندانم چه ريختي پيداست ..... كه خوش به جان هم افتاده اند آتش وآب
فرشته روي من اي آفتاب صبح بهار ..... مرابه جرعه اي ازين آب آتشين درياب
به جام هستي ما اي شراب عشق بجوش ..... به بزم ساده ما اي چراغ ماه بتاب
گل اميد من امشب شكفته دربر من ..... بيا و يك نفس اي چشم سرنوشت بخواب
مگر نه خاك ره اين خرابه بايد شد ..... بيا كه كام بگيريم ازين جهان خراب
....................
اميدوارم هيچ غمي به دلهاتون راه نداشته باشه.....فعلاُ با اجازه....12:30ظهر جمعه



........................................................................................

Thursday, December 12, 2002

سلام وصد سلام به همه بچه هاي با حالي كه لطف كردن و دارن از وبلاگِ من ديدن مي كنن !! آخه من واسه چند نفر دعوت نامه فرستادم !!! بابا رووووي خودمو برم!!خلاصه هرچي با خودم كلنجار رفتم دلم نيومد امروز دو سه چيز رو ننوشته بزارم.....اول اينكه بازهم به همه كسانيكه به وبلاگ من سرزدن ومنو مفتَخَر كردن خير مقدم ميگم وسعي ميكنم دراولين فرصت دهنشونو شيرين كنم!!...دوم اينكه در همينجا(هرچند به گوشش نمي رسه!!)جا داره ار آقاي حسين درخشان ً به خاطر اينكه پاي من رو به وبلاگ نويسي بازكرد و واقعاً حق استادي به گردن خيلي ها منجمله من داره تشكر كنم(آخه ايشون درحال حاضر درتورنتوي كانادا تشريف دارن!!)خلاصه امروز كه ساعت 7:30از خواب بيدار شدم و پرده رو كنارزدم اينقدر هوا پاك و آفتابِ عالمتاب قشنگ و براق بود كه نمي دونيد چه حالي پيدا كردم !!پيش خودم گفتم ماكه طبع شعرنداريم! ولي اگه مرحوم فريدون مشيري زنده بود و اين ((به قول خودش ))صبح دلاويز رو ميديد حق مطلب رو درموردش ادا ميكرد..........
بگذار كه بر شاخه اين صبح دلاويز ... بنشينم واز عشق سرودي بسرايم
وآنگاه به صد شوق چو مرغان سبكبال ... پرگيرم از اين بام و بسوي تو بيايم
اين دو بيت رو به همهء شماهايي كه دنيارو قشنگ ميبينيد مخصوصاً امين عزيزم و بي..اي مهربونم تقديم ميكنم اميدوارم هميشه كام همه شيرين باشه.....فعلاً همتون رو به خداي جهان آفرين مي سپارم...حق نگهدارتون.



باز هم سلام .اميدوارم روز خوبي شروع كرده باشيد . من فعلاً نمي تونم زيادبنويسم آخه تازه كار هستم !!خلاصه منتظر من باشيد.....با اجازه



........................................................................................

Wednesday, December 11, 2002

salaam be hame,barmigardam



........................................................................................

Home


به دنياي زيبا خوش آمديد. در اين وبلاگ سعي كرده ام تا چيزي بنويسم كه ارزش خواندن داشته باشد. ازين رو و از آنجا كه نويسنده به معناي حرفه اي اش نيستم، مرتب ننوشته ام و بين آنها فاصله خواهد بود... چه، نوشتن براي من نسيمي ست كه وزيدن ميگيرد و تا ازين نسيم بهره مندم خواهم نوشت ... باز هم ازين كه ميهمانِ من هستيد، مسرورم... س.ع



دوستان من


بارِ امانت
تهرانتويي
اتفاق
کرم دندون
يك هموطن



لینک ها



بهنودِ ديگر
روزنامه شرق
وب نوشته ها
سردبير: خودم
از پشت یک سوم